میهن بوک
دانلود رمان | میهن بوک منبع رمان های رایگان جدید و عاشقانه
میهن بوک
دانلود کتاب دلبر بلاگردان pdf از آیلار مومنی با لینک مستقیم

دانلود کتاب دلبر بلاگردان از آیلار مومنی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

رزا، دختری مهربان که در مرکز نگهداری از کودکان مبتلا به سندروم داون کار می‌کند، به‌طور غیرمنتظره‌ای پایش به کاخ بزرگ و مرموز خانواده‌ی حکمت باز می‌شود. همه چیز از جایی شروع می‌شود که همتای صمیمی‌اش با دانیال، پسر این خانواده‌ی ثروتمند و پر رمز و راز، نامزد می‌کند. اما شب عروسی، حادثه‌ای هولناک همه‌چیز را تغییر می‌دهد؛ همتا در زیرزمین کاخ گرفتار می‌شود، و ساعاتی بعد، انفجار سهمگینی زیرزمین را می‌بلعد. آن شب، تنها زیرزمین نبود که منفجر شد؛ قلب رزا هم همراه آن فرو ریخت. از دل آن ویرانی، عشقی سر برآورد که آرام‌آرام جان رزا را در بر گرفت… اما این عشق، قصه‌ای بود که پایانش از دستان او رها شده بود…

خلاصه کتاب دلبر بلاگردان

صدا ی بلند ی آهنگ، رو ی اعصابم بود. کاش زودتر، این عروسی مسخره تموم بشه. درسته عروسی بهترین و صمیمی ترین رفیقم بود اما حس خوبی نداشتم. ویلچر صبا رو تکون دادم و به سمت مادرش رفتم. -خانم حکمت، صبا بی تابی می کنه، اگه بشه ما بریم داخل خونه. لبخندی زد و موافقت کرد. چشمم به برادر صبا افتاد، دانیال. با دیدنش، خون به صورتم هجوم می آورد. ویلچر رو با حرص حرکت دادم. موهام رو یه طرف صورتم انداختم و از باغ به سمت ویلایی که درست وسط باغ بود، حرکت کردم. نمیدونم چرا عروسی رو توی تالار نگرفتن و اصرار کردن باید همینجا برگزار بشه. نگاهم به سمت زیر زمین مخوف وسط حیاط پشتی خونه، سر خورد. دانیال با چهره ای مضطرب،نزدیک زیرزمین ایستاده بود و با گوشی حرف میزد. همینجور که به داخل خونه می رفتم و نگاهم به دانیال بود، دختری از خونه بیرون اومد و به هم برخورد کردیم.

با این برخورد، دختر زمین خورد و آخی گفت. نگاهی به چهره اش کردم که سعی کرد با شنلی که روی شونه اش بود، خودش رو بپوشونه. خیلی مشکوک میزد. لباسش خاکی بود. انقدر خاکی که انگاری چاه کنده بود. خواستم معذرت خواهی کنم؛ دستپاچه و سریع از زمین بلند شد. موهای نسبتاً کوتاه شرابی رنگش رو دورش ریخت. با یه ببخشید ساده از کنارم گذشت و با عجله از ویلا خارج شد. خیلی بهش شک کرده بودم اما به روی خودم نیاوردم. ممکن بود مهمون ویژه باشه و برام دردسرساز بشه. ساکت موندم. وارد فضای تاریک داخل خونه شدم که چراغی داخل خونه روشن نبود… کش و قوسی به بدنم دادم. صدای مامان و بابا رو می شنیدم اما واضح نبود. نفس عمیقی کشدم و از تختم بلند شدم. امروز روزی بود که باید سراغ مدارک تحصیلیم می رفتم، اون هم بعد شش ماه.

توی این شش ماه هم تنها کاری که کرده بودم، فیلم و سریال دیدن بود. به جای توانبخش، انگار قرار بود منتقد سینما بشم. لبخندی به افکارم زدم و حوله ای که باهاش صورتم رو خشک کرده بودم انداختم رو تخت و از اتاقم بیرون اومدم. خمیازه کشان وارد آشپزخونه شدم. _سلام مامان، سلام ددی. مامان چشم غره ای زد. برام چایی می ریخت. بابا رو بهم در حالی که داشت دستاش رو بهم می زد گفت: _رزا زود بخور. الانه که دانشگاهتون شلوغ شه. چشمی گفتم و لقمه گرفتم. چاییم رو سر کشیدم و بلند شدم. داشتم می رفتم اتاقم که صدای غرغر مامان که آروم داشت زیرلب از کم اشتهاییم نق می زد رو شنیدم و همون جوری که به اتاقم می رفتم گفتم: مامان می شنوم ها. جوابی داد اما واضح نبود… آماده شدم و مدارکم رو برداشتم. نگاهی به آینه کردم و رفتم سمت بابا.

با لحن خاصی گفتم: پدر برویم و این زن غرغرو را در خانه تنها بگذاریم. بابا خندید و بلند شد زیر لب زمزمه کرد: امان از دست تو دختر. دست بابا رو گرفتم و با هم از در خارج شدیم. تو ماشین نشستیم. بابا حرکت کرد. نزدیک دانشگاه بودیم که بابا پرسید: چقدر طول می کشه کارت رزا؟‌ یکم فکر کردم _ زیاد طول نمی کشه ددی. چطور؟ لبخندی زد و گفت: حالا میگم بهت. شونه ای بالا انداختم و پیاده شدم. حیاط بهاری دانشگاه، حال و هوای دیگه ای داشت. یادش بخیر با همتای دیوونه زیر درخت بید می نشستیم و از آرزوهامون می گفتیم. تو فکر روزهای گذشته با همتا بودم که…. کتاب‌های خودت یادت رفت بگی. مغازه‌ی خودکشی‌، کنت مونت. – باور می‌کنی من فقط به زبون خودشون اون کتاب‌ها رو خوندم و اون‌هایی که تو برداشتی کاملاً سانسور شده و خلاصه‌ای از قصه است؟ – هوم! حتی زنان کوچک‌؟ – بله حتی همون.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
رزا، دختری مهربان که در مرکز نگهداری از کودکان مبتلا به سندروم داون کار می‌کند، به‌طور غیرمنتظره‌ای پایش به کاخ بزرگ و مرموز خانواده‌ی حکمت باز می‌شود. همه چیز از جایی شروع می‌شود که همتای صمیمی‌اش با دانیال، پسر این خانواده‌ی ثروتمند و پر رمز و راز، نامزد می‌کند. اما شب عروسی، حادثه‌ای هولناک همه‌چیز را تغییر می‌دهد؛ همتا در زیرزمین کاخ گرفتار می‌شود، و ساعاتی بعد، انفجار سهمگینی زیرزمین را می‌بلعد. آن شب، تنها زیرزمین نبود که منفجر شد؛ قلب رزا هم همراه آن فرو ریخت. از دل آن ویرانی، عشقی سر برآورد که آرام‌آرام جان رزا را در بر گرفت... اما این عشق، قصه‌ای بود که پایانش از دستان او رها شده بود...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    دلبر بلاگردان
  • نویسنده
    آیلار مومنی
  • صفحات
    ۱۴۳۰
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • میهن بوک
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

درباره سایت
میهن بوک
دانلود رمان: میهن بوک پایگاه معرفی و دانلود بهترین رمان های الکترونیکی PDF , EPUB و صوتی کمیاب رایگان فارسی و خارجی جدید و قدیمی بدون سانسور
آمار سایت
  • 4804 نوشته
  • 530 محصول
  • 366 کامنت
  • 1260 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " میهن بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.