دانلود کتاب آیدا از فریحا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آیدا و شایان ۱۰ ساله که عاشق همدیگه هستن ولی خبر ندارن؛ با مرگ پدر و مادر ایدا، شایان آیدا رو میبره خونهی خودش تا به خیالش، انتقام خیانت آیدا رو بگیره؛ انتقام اعتراف نکردنشون رو!
پرده رو کامل کنار کشیدم و تا حد ممکن، آسمون رو با خودم مهمون این اتاق کردم. روی تخت نشستم و دستی روش کشیدم. چجوری میتونم روی تختی بخوابم که معلوم نیست با چند نفر باهاش ارتباط داشته حتی فکر کردن بهش اذیتم می کرد. سرمو تکون دادم به خیال اینکه با این کار اون افکار رو از ذهنم دور کنم. دستمو روی بالش فشردم نرم و لطیف بود اما بازم واسه من، بلند بود و نمی خواستم فرد اصبح سردرد و گردن درد رو تحمل کنم.
رفتم سمت کمد و درش رو باز کردم. فقط لباسای شایان داخلش آویزون بود. کمد کناری رو باز کردم که چندتا پتو و بالش داخلش دیدم. همه قطور و بزرگ بودن. کلافه دور خودم چرخیدم باید یه چیزی پیدا می کردم. کشوی زیر کمدشو باز کردم تا شاید چیز به درد بخوری پیدا کنم میدونم کارم زشت بود اما قصد من فوضولی نبود! چندتای اولی واسه لباس زیر لباسای راحتی و یه سری وسیله بودن. بلاخره به کشوی حوله ها رسیدم یه حوله ی نرم و تقریبا
کوچیک بیرون کشیدم به اندازه ی بالش تا زدمش و روی تخت گذاشتم. خزیدم زیر پتو و اونقدری خسته بودم که به سرعت غرق خواب بشم. دوباره همون کابوس تکراری و همیشگی رو میدیدم. نفسم در نمیومد و تنم خیس از عرق بود. همه اینا رو حس می کردم حتی می فهمیدم که واقعی نیست و دارم خواب میبینم اما نمی تونستم خودمو کنترل کنم. با شنیدن صدای در تکونی خوردم اما بازم قدرت باز کردن چشمامو نداشتم انگار که به نفر محکم چشمامو گرفته باشه…