دانلود رمان شمیم عشق از الهه محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
او همان دختر است، همانی که زندگی اش را به تاراج بردی و با طناب خاطرات، جهانش را زندان کردی همانی که روزها تاریکی در جهانش طلوع می کند و دیگر غروبی ندارد، میان شما عایقی وجود دارد؛ عایقی از جنس کینه و نفرت، آن قلب، نفرت را از بطن خود بیرون می کشد و برای ویران کردن آن دیوار، دیوانه وار می کوبد، می کوبد برای تویی که با سیاه کردن گذشته اش، آینده اش را هم تباه کردی…
ناخواسته هنوزهم گاردی که از ابتدا مقابل منصور داشت را حفظ کرده بود. منصور از شنیدن اسم کوچک علیرضا توسط شمیم، متعجب شد. پس می شناسیش، نسبت نزدیکی هم دارین؟- شمیم سری تکان داد. از دوستای خانوادگیمون هستن- ابروی منصور که بالا رفت، یاد ماهور افتاد. منصور چند بار با نوک انگشتش به روی میز کوبید. عمیقاً در فکر بود. شمیم کلافه پرسید: فقط برای اینکه ربط مارو به هم بدونین، منو کشیدین اینجا؟ کار مهمتون همین بود؟منصور برخلاف او، در مقابل شمیم صبر و حوصله به خرج می داد.
سری تکان داد .نه دخترم، مسئله این نیست- دست دست کردن منصور، نشانه ی خوبی نبود. منصور بالاخره لب گشود: احتمالاً ممکنه بدونی که من و پدر مژگان باهم یه کارخونه هم داریم. همونجایی که شبنم بود. چند سال پیش متوجه شدم که یه سری جنسا رو نگه می داره تا گرونتر شه، بعد بفروشه. خیلیاش تاریخ مصرف تقلبی می خورد. وقتی فهمیدم، گفتم یا جمعش می کنه یا اینکه سهمشو میدم بره. به ظاهر جمع کرده بوده، اما واقعیت یه چیز دیگه ست. حرف هایش داشت جالب میشد.
دست به سینه، ادامه اش را گوش دادم. الان متوجه شدم خیلی چیزام، اونی نبود که می فروخت. جنس مرغوب رو به اسم اعلاء می داده. مخلوط برنج هندی و ایرانی رو به اسم ایرانی اصل و چیزای اینجوری. پسر ساده ی منم اینقدر بهشون اعتماد داشته که توی این مدت چیزی نفهمیده. منصور مکث کرد و بعد گفت: احتمالاً شبنم خدابیامرز هم یه سری از این چیزا رو فهمیده بوده و می خواسته بهم بگه. قلب شمیم سوخت. خواهرش، آخ شبنم. قطعاً چنین چیزی می توانست انگیزه ی قتل را در سر پدر مژگان به وجود آورد…