دانلود رمان شاه شطرنج از پگاه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سایه، دختریست خودساخته با گذشتهای پر از درد و زخمی از خیانت… او تصمیم گرفته انتقام بگیرد؛ نه فقط از یک نفر، بلکه از سیستمی که زندگیاش را به بازی گرفت. برای این هدف، باید مقابل بزرگترین شرکت پخش دارو در کشور بایستد. شرکتی که نه تنها قدرت اقتصادی دارد، بلکه با نفوذ و ریشههای عمیقش، هر کسی را زمینگیر میکند. اما سایه آمده تا بازی را بر هم بزند… بهای این مسیر؟ از دست دادن آرامش، عشق، و شاید بخشی از خودش… آیا در این جدال نابرابر، سایه میتواند بر گذشته پیروز شود؟ یا خودش را در تاریکی انتقام گم خواهد کرد؟
پتو را روي سرم می کشم بلکه از شر نور مزاحمی که مخل خوابم شده نجات بیابم. اما همین فعالیت اندك، ذهنم را بیدار می کند. تند، سرجایم می نشینم و موقعیتم را می سنجم. اتاقم خالی از هر جنبنده اي است و این یعنی، امیرحسین رفته. موبایلم را چک می کنم. چندین تماس بی پاسخ از شرکت. بدون هیچ نام و نشانی از او! کج خلقی شدت می گیرد. سردردهایم همیشگی شده. کمی گردنم را ماساژ می دهم و از اتاق بیرون می زنم. نرسیده به آشپزخانه، خشک می شوم. روي صندلی ایستاده و لامپ سوخته را عوض می کند.
نگاهم روي قامتش می چرخد. نمی دانم چرا این روزها، نگاه هاي یواشکی ام خاصیت خصمانه بودنشان را از دست داده اند. از تغییر لباسش می فهمم که شب را این جا نبوده. دلم، مالش می رود. از گرسنگی است یا دیدن قد و بالاي یک مرد توي این خانه؟ تکان هاي عجیب و غریب قلبم را حس می کنم. دوست دارد از سینه بیرون بزند؛ از شوق دیدن کسی، بودن کسی، داشتن کسی، مهم بودن براي کسی! مطمئنم که هیچ حسی به او ندارم، اما نمی دانم چرا تازگی ها، وقتی او را نزدیکم حس می کنم دلم نفس کشیدن می خواهد؛ عمیق.
آن قدر که بوي خاص عطرش، حتی کف پایم را هم پوشش دهد! نمی دانم چرا تازگی ها، چشمانم روي آستین بالا زده پیراهنش، دکمه باز مانده یقه اش، رگ هاي قطور و برجسته گردنش، گره هاي بازویش و عضلات سینه اش خیره می ماند! نمی دانم چرا تازگی ها، گوش هایم ضربان می خواهند. از همان نبض هاي پر و کوبنده. از همان ها که فقط وقتی سرم را در آغوش می گیرد می شنوم! نمی دانم چرا تازگی ها، دستانم زود به زود یخ می کنند و چرا تازگی ها هیچ گرمایی به جز دستان او از انجمادشان نمی کاهد…