دانلود رمان جانان از الهه آتش با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
جانان، دختری از جنس رؤیاهای ناتمام، در هفدهسالگی در آتش یک تصادف سوخت، نه تنها تنش، که اعتمادش به جهان. صورتش، آن آینهای که روزی خندههای جوانیاش را در آن میدید، حالا تنها تکهای از گذشته بود. او مادر و برادرش را عامل این فاجعه میدانست؛ گویی عشقشان چیزی جز سایهای گذرا نبوده. جسد سوختهای که پزشک قانونی به مادر و برادرش تحویل داد، پایانِ داستان جانان برای آنها شد. آنها گریستند، سوگواری کردند، و به زندگی بازگشتند، غافل از اینکه دختری با چشمانی پر از خشم، در گوشهای از بیمارستان هنوز نفس میکشید. یکی از پزشکان، که نوری از انسانیت در نگاهش موج میزد، جانان را به فرزندی پذیرفت. او جان دوبارهای یافت، با چهرهای نو، و نامی تازه. اما زخمهای جان، فقط روی صورتش نبود؛ قلبش هنوز در آتش بود. هفت سال گذشت. حالا، زنی جوان و زیبا، با چشمانی نافذ و لبخندی مرموز، روبهروی برادر ایستاده. برادری که بیخبر از راز گذشته، دلباختهی نوری در تاریکی میشود. اما جانان… در دلش طوفانیست از نفرت و حسرت؛ او آمده تا حقیقت را به رخ بکشد. شاید برای انتقام. شاید برای رهایی.
یعنی وقتی که من یه حرفی میزنم و تو اصلا گوش نمی دی . – مگه من بچه ام . مورد تو ندیدی در هفته بلا استثنا دو ، سه تا تجاوزی می یارن به اورژانس بیمارستان ؟ از بچه 11 ، 12 ساله گرفته تا زن 40 ، 50 ساله . برای اون بي غيرتا فرقی نداره تو بچه باشی یا بزرگ . من کلی از این موردا ، تو دوره طرحم دیدم که یه مشت کثافت بعد از اینکه استفاده اشون و از طرف کردن مثل یه آشغال اون بدبخت و انداختن یه گوشه از خیابون یا وقتی جسدش و پیدا کردن که دیگه نه کبد داشت ، نه قلب ، نه کلیه و نه ريه . تو شبا تنها بیرون می مونی تمام تن و بدن من از نگرانی می خواد از هم بپاشه . بعد تو بی خیال و راحت بیرون می ری ، بدون اینکه توجه به منی کنی که دارم از نگرانی اینکه نکنه کسی اذیتت کنه ، یا مزاحمت بشه دق میکنم حرفمم که اصلا گوش نمی دی . – خیله خب از این به بعد گوش میدم.
اصلا از این به بعد هرجا خواستم برم با آژانس می رم خوبه ؟ – نه که آژانسامونم خدارو شکر خیلی امنیت داره . هرجا خواستی بری ، قدمت رو چشمم ، زنگ می زنی بهم باهم هماهنگ میکنیم میام دنبالت با هم میريم . – باشه . حالا اون اخمات و باز کن . آخرش انقدر اخم می کنی که این وسط پیشونیت به خط می افته. و خودش را سمت سورن کشید و با انگشت ، وسط پیشانی اش دست کشید و اخمش را با لبخند باز کرد و موجب شد ، سورن بیش از این نتواند مقابل جانان آن لبخندهای شیرین و چشمای کننده اش ، دوام بیاورد و لبخند نزند و در دل خدا را به و خاطر داشتنش شکر نکند. مسحور – نگا لبخند زدی. حالا برای خاله یه خنده بلند بكن ، خاله ببینه سورن خندید و زیر لب پرویی نثار جانان کرد و سر مست از حضور جانان پایش را بیشتر از قبل روی پدال گاز فشرد و سرعت را بالاتر برد .
– حالا کجا بریم ؟ – همون شانزلیزه دیگه – باشه – می خوام یه لباس تک بخرم یه لباس خیلی خاص . – شما خانم ها هم به چه چیزهایی توجه می کنید . ما مردا یه کت و شلوار و کروات و تمام . – شما مردا رو که بزارن با همون عرق گیر و پیژامه برای راحتی بیشتر، بلند میشید میرید عروسی . – من که اینجوری نیستم – آرررررره . یادته برای عروسی یکی از نوه های عمهٔ مامان که دعوتمون کرده بودن ، چقدر مامان التماست کرد تا بری به دست کت و شلوار درست و حسابی بخرى ؟ يادته اون زمانا مامان تازه رو دور دختر پیدا کردن برای تو افتاده بود . جانان با پایان حرفش ، از شیشه کناری اش خیره آسمان تاریک شد . انگار در خاطرات محو شده بود که اینچنین بدون پلک زدن، تنها آسمان بالا سرش را نگاه می کرد و ذهنش در پستوهای خاطرات کهنه گذشته چرخ می خورد و چرخ می خورد.
سورن نگاه کوتاهی به او انداخت . فهمیدن اینکه جانان در خاطرات گذشته غرق شده ، سخت نبود . نمی خواست جانان در خاطرات فرو رود . چون فرو رفتن جانان در خاطرات مساوی بود با فکر کردن به رابطه خواهر برادری گذشته اشان . رابطه ای که به هیچ عنوان نمی خواست دیگر هیچ نشانی از آن را در زندگی ببیند . – حالا چه مدل لباسی می خوای بگیری ؟ جانان هنوز هم خیره بود . – نمی دونم. به شانزلیزه که رسیدند جانان پیاده شد . حالش شبیه آدم های بی حوصله بود . سورن کنارش رفت و دست دور کمرش انداخت و با حرص جانان را به خودش چسباند و صدای کلافه جانان را درآورد. نکن ، تو خیابونيما ……. یکی می بینه سورن نه به حرف او توجهی کرد و نه به زوری که جانان برای جدا کردن خودش از او به کار می برد. تنها حلقه دستش را تنگ تر کرد و جانان را بیشتر از قبل به خودش چسباند.